لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

۱۹ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۴۶

هفتاد و اندی ساله..

مثل حس اون مرد و زنِ هفتاد و خورده‌ای ساله که تمام عمرشونو کنار هم گذروندن و تمام کارای دنیا رو کردن و تمام حرفای دنیا رو زدن با هم. حالا دیگه فقط دست در دستِ هم می رن محله‌ی قدیمی. جایی که بچه‌هاشونو توش بزرگ کردن، مدرسه گذاشتن، دانشگاه فرستادن. می‌رن تو اون محله‌ی قدیمی و صاف می‌رن سروقتِ کریم سگ‌پز و سفارشِ دو تا ساندویچ مرغ و مغز می‌دن و مرد دستشو می‌کنه تو جیبشو چند تا اسکناس مچاله می‌آره بیرون و می‌ده دستِ کریم. زنم لبخندی می‌زنه و زیرِ لب می‌گه این کریم ام هیچ تکون نخورده. عین همون موقعاست. فقط یه کم جلوی موهاش ریخته. مردَم ساندویچ مرغ و مغزِ زنو می‌ده دستشو می‌گه این ساختمونا همه جدیدنا. فک می‌کنی چنده این خونه‌ها؟ زنم اولین گازو به ساندویچ می‌زنه و میگه نمیدونم.. بعیده زیرِ یه میلیارد باشه.. و مرد دکمه‌های کتش رو می‌بنده. فین فین می‌کنه و می‌گه داره سرد می‌شه هوا. دیگه باید لباسای زمستونی رو از تو کمد درآریم.

همین قدر عادی و تاریک و عمیق و طولانی.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۶/۱۹
fatemeh maaref

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی