لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۱۳ مهر ۹۷ ، ۰۲:۲۹

Cold

بیا و بگذار که این آخرین سروده‌ای باشد که برای نبودنت می‌سرایم.. ببین که چه مهلکانه به سوی تو باز آماده‌ام... آمده‌ام.. سرد است هوایِ تنم.. هوایِ سرم.. رخداد تازه‌ای نبود.. آبستنِ رنج‌های توامان.. 


 زنی تنها که این‌چنین به تکاپو درنوردیده راهِ نیامده‌اش را. اش را.. شرا.. را.. ببین .. رفته راهِ بی‌انتها می‌خزد و نمی‌یابد.. می‌گریزد از نابسامانی.. خالی از هوایم راه می‌روم.. نمی‌یابمت و تو برهم به رویِ من آرام... بنشسته‌ای..  خاموش.. سخت.. می‌بینی‌ام..

fatemeh maaref
۱۲ مهر ۹۷ ، ۱۸:۰۰

قفس..

حقیقت همینه. همه‌ی ما می‌میریم و اجسادمون خسته و ملول و خواب‌آلود خنده‌کنان بر پیکره‌ی بی‌رنگِ این زندگی به خوابی طولانی و همیشگی فرو می‌ره. چیزی باقی نمی‌مونه که بهش فکر کنیم. یا براش زار بزنیم. یا سرش بجنگیم یا منطق و استدلال بیاریم.  هیچ.‌.. هیچ... هیچ، تمامِ اون چیزیه که قراره بعدِ ما و از ما به‌جا بمونه.‌. 

یادمون رفته که همه‌مون تو یه سری دروغ ِ بزرگ گم شدیم و غلت می‌زنیم و راه می‌ریم.. راه می‌ریم و راه می‌ریم اما نمی‌رسیم.. چون تو چیزی حرکت می‌کنیم که نیست. و چیزی که هست رو نمی‌بینیم و نمی‌فهمیم.. چه‌قدر دروغ و تضاد و تزاحم.. با کی می‌شه راجبش حرف زد؟ به کی می‌شه گفت که چیزهای مهمی داره نابود می‌شه و ما حتی نمی‌دونیم.. ترس... ترس.. ترس همه‌ی وجودمو گرفته. بدنم می‌لرزه سرم درد می‌گیره.. نیستی باز هم. نیستی و می‌ذاری این دروغ  ببلعه منو. من حرف زیاد دارم. اما می‌دونم که حرفای منم دروغن.. دروغای آزاردهنده‌ای که تو رو اذیت می‌کنه.. نظم از بین رفته. حقیقت از بین رفته. بچه‌هامو می‌بینم که دارن بزرگ می‌شن و یاد می‌گیرن.. اونام دارن می‌آن تو دنیایی که هممون توش گم‌ایم... خسته‌ام.. کاش راهی بود تا کمتر دیده می‌شدم.. کاش..

fatemeh maaref