لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

در دقیقه‌ای نامعلوم، در بهت و حیرت و سکوت، در زیر روشناییِ یک چراغ، لمیده بر مبلی قدیمی و در خانه‌ای متروک، در قلبِ روشنِ این زندگی، به روز و روزگارانی می‌اندیشم، که انقدر دور و ناشناس است، که حتی باور به داشتنِ یک ثانیه از یک قطعه‌ی خارج‌شده از آن هم مرا می‌هراساند. به تو فکر می‌کنم. که پس از ترکِ آن ثانیه چه می‌شوی؟ و به راه باریک و طولانی ِ بعدش فکر می‌کنم. که با هراس و دلهره و سردرگرمیِ من چه می‌کند؟ حرف برای گفتن بسیار است.. وقتی که راه تو را تنگ می‌آید و تو نمی‌دانی که گریز از آن چه قدر تو را به خود نزدیک و چه‌قدر تو را از خود دور می‌کند؟ اینجا کسی نیست.. تاریک است.. لحظه‌ای از زندگی هست که تکرار می‌شود.. سالی و سالیانی می‌گذرد و آن‌جایی که تصور می‌کنی به پایان رسیده، از نو آغاز می‌شود.. ما فرق می‌کنیم.. و این تلاشِ نامعلومِ ابدیِ ما برای فرق‌کردن، خود گواهِ آن است. زندگی و آدم‌ها و لحظه‌ها و اتفاق‌ها، همان‌قدر که هیچ‌چیز نیست، همه‌چیز است.. ما فرق می‌کنیم.. و زیرِ بالِ این اندیشه‌ی تابنده گرم می‌شویم و در عمقِ جانِ یکدیگر رسوخ می‌کنیم. این نوشته را برای این ثانیه از زندگی می‌نویسم. برای ثانیه‌ای که همه‌چیز معلوم است و دیده نمی‌شود.. همه‌چیز دیدنی است و بر زبانم نمی‌آید.. از رنجی که بر خود تحمیل کرده‌ام بیزارم. و امید، چون دانه‌های ریزِ برفِ نخستینِ یک زمستانِ طولانی، دانه‌دانه و اندک اندک فرو می‌بارد. من دوباره به خود بازخواهم گشت.. این‌بار در تابویِ بی‌پروایِ هراسِ خویش..


* بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم/ نادر ابراهیمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۴
fatemeh maaref

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی