لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

لو مل دو پی

از همین روزها که می‌گذرد..

۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۴۶

تماماً ناتمام

رفته بود ببینتش. از این دیدارهای خیلی اروتیک و درامی که نه با همیم نه نیستیم. نه می تونم باشم کنارت نه دلم می آد نبینمت دیگه. از اینا که نه نزدیکیم نه دور و بعدِ یه مدت طولانی سری می زنیم به هم. مدتی که مقدار زیادیش بی خبری بوده و هرکی افتاده پی گیر و گرفت زندگی خودش. از همونا که راه ها سوا می شه از هم و کل روز درگیر زندگی خودتی و تا آخر شب نه زنگی و نه پیامی و نه ردی و نشونی. که دیگه آخر شب می شه و ولو می شی رو تخت و بازم می بینی که خبری نیست و با خودت می گی نه، مثکه واقعن پسرک/دخترک  به اینجا سر زدن فکری نمی کنه. 

که نکنه تمومه دیگه و ما نمی دونیم هنوز. 

تو یکی از همین روزا و شبا دلو زد به دریا و رفت ببینتش خلاصه. نگاهاشون قفل شد تو هم. خزیدن تو بغل همو گیر کردن همونجا. اتاقی نیمه روشن نیمه تاریک. نیمه گرم و نیمه سرد. یه حالت خلسه وار و آرومی که می تونست تا ساعت ها ادامه پیدا کنه. کلی حرف گیرکرده بود اون تو و راهی نبود براش تا دربیاد از اونجا.  فقط تونست یه کار کنه. لباشو نزدیک گوشش کرد. با حالت زمزمه وار، خیلی آروم تو گوشش گفت: عزیزم. لباسات جا مونده بود تو اتاق و بوت، بدجور  پیچیده بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۲/۲۷
fatemeh maaref

نظرات  (۱)

عزیزم... چرا نبودی؟؟؟ چه حیف که نبودی..... میدونی بوی  موهات بغضمو شارژ میکنه؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی